دفتر تبلیغات اسلامی- پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (پژوهشکدۀ اسلام تمدنی)پژوهشهای عقلی نوین۲۵۸۸-۲۶۱۹2320181213The Mixed Theory of Internalism-Externalism in Sosa’s Virtue-Based Epistemologyنظریۀ ترکیبی برونگرایی–درونگرایی معرفتی در معرفتشناسی فضیلتمحور سوسا9306624610.22081/nir.2018.66246FAسعیدهفخار نوغانیهیات علمی جامعه المصطفیJournal Article20180209Externalism and Internalism are among the most discussed problems in epistemology. Internalism includes two fundamental elements: a) the epistemic justification depends on having good evidence for a belief; b) what justifies a person’s beliefs must be something accessible to them. Externalism concentrates on the reliability of the causal process through which the belief was produced. Virtue-based theory of Ernest Sosa offered the possibility of a mixed theory: Externalism-Internalism theory. Virtue-based epistemology is an externalist approach, but what makes Sosa’s view externalist is the necessity of cognitive access of the believer to the fact that the belief-producing process is reliable.درونگرایی و برونگرایی یکی از مباحث مهم حوزۀ معرفتشناسی است. رویکرد درونگرایی، توجیه را بر مبنای دو مؤلفۀ اصلی مورد بررسی قرار میدهد: مؤلفۀ نخست؛ داشتن قرینه توسط فاعل شناسا و مؤلفۀ دوم؛ قابلدسترس بودن آن برای فاعل شناسا است. برونگرایان در مقابل، به قابل اعتماد بودن فرآیندهای علی باورساز تأکید میکنند. در این میان رویکرد فضیلتمحور ارنست سوسا امکان ارائۀ یک نظریۀ ترکیبی مبتنی بر درونگرایی– برونگرایی را مطرح میکند. این نظریه اگرچه در واقع رویکردی برونگرا است، اما درونیبودن توجیه در معرفتشناسی فضیلتمحور سوسا بر اساس دسترسی شناختاری فاعل شناسا به قابل اعتماد بودن فرآیند باورساز، تبیین میگردد.دفتر تبلیغات اسلامی- پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (پژوهشکدۀ اسلام تمدنی)پژوهشهای عقلی نوین۲۵۸۸-۲۶۱۹2320170823منطق فازی و مبانی مکانیک کوانتومیمنطق فازی و مبانی مکانیک کوانتومی31446625110.22081/nir.2018.48180.1018FAاحمدنصیری محلاتیعضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهدجهانگیرمسعودیعضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی0000000267530693Journal Article20170804ا<br /> منطق فازی یک منطق مقداری است. در مقابل منطق ارسطویی که یک منطق دو ارزشی محسوب میگردد، منطق فازی منطقی چند ارزشی است. به عبارت دیگر نگرش منطق فازی به پدیدهها یک نگاه قاطع با درجه ارزشی صفر یا یک نیست، بلکه از دیدگاه منطق فازی درجه ارزشی رخدادها میتواند از بینهایت مقادیر مابین صفر یا یک تعیین گردد. لذا از منظر منطق فازی تغییرات در عالم هستی پیوسته و تدریجی است و این تغییرات در پارامترهای هستی، دارای خطوط واضح و مرزبندی مشخص نیستند.<br /> در مقابلِ منطق فازی، دیدگاه مکانیک کوانتومی در خصوص تغییرات در عالم هستی یک دیدگاه پلکانی و جهشی است. سطوح انرژی و همچنین کلیه پارامترهای وابسته به انرژی در این نگرش، کوانتومی و اساساً مفهوم فوتون به عنوان بستههایی از انرژی دربرگیرنده پلکانی بودن تغییرات در مکانیک کوانتومی میباشد.<br /> در این میان مکانیک آماری با نگاهی میانه، تغییرات در سطوح ذرهای را پلکانی و کوانتیزه لیکن در سطوح ماکروسکوپی پیوسته و تدریجی میانگارد. در واقع از این منظر یک تغییر ماکروسکوپی حاصل معدل بینهایت تغییر میکروسکوپی است که برخلاف کوانتیده بودن تغییرات ذرات در سطح میکروسکوپی میتواند نمودی تدریجی و پیوسته در تغییرات ماکروسکوپی داشته باشد.<br /> در این مقاله سعی شده است، از دیدگاه معرفتشناختی تأثیر این نظریات در متدولوژی شناخت عالم مورد بررسی قرار گیرد.منطق فازی یک منطق مقداری است. در مقابل منطق ارسطویی که یک منطق دو ارزشی محسوب میگردد، منطق فازی منطقی چند ارزشی است. به عبارت دیگر نگرش منطق فازی به پدیدهها یک نگاه قاطع با درجه ارزشی صفر یا یک نیست، بلکه از دیدگاه منطق فازی درجه ارزشی رخدادها میتواند از بینهایت مقادیر مابین صفر یا یک تعیین گردد. لذا از منظر منطق فازی تغییرات در عالم هستی پیوسته و تدریجی است و این تغییرات در پارامترهای هستی، دارای خطوط واضح و مرزبندی مشخص نیستند.<br /> در مقابلِ منطق فازی، دیدگاه مکانیک کوانتومی در خصوص تغییرات در عالم هستی یک دیدگاه پلکانی و جهشی است. سطوح انرژی و همچنین کلیه پارامترهای وابسته به انرژی در این نگرش، کوانتومی و اساساً مفهوم فوتون به عنوان بستههایی از انرژی دربرگیرنده پلکانی بودن تغییرات در مکانیک کوانتومی میباشد.<br /> در این میان مکانیک آماری با نگاهی میانه، تغییرات در سطوح ذرهای را پلکانی و کوانتیزه لیکن در سطوح ماکروسکوپی پیوسته و تدریجی میانگارد. در واقع از این منظر یک تغییر ماکروسکوپی حاصل معدل بینهایت تغییر میکروسکوپی است که برخلاف کوانتیده بودن تغییرات ذرات در سطح میکروسکوپی میتواند نمودی تدریجی و پیوسته در تغییرات ماکروسکوپی داشته باشد.<br /> در این مقاله سعی شده است، از دیدگاه معرفتشناختی تأثیر این نظریات در متدولوژی شناخت عالم مورد بررسی قرار گیرد.دفتر تبلیغات اسلامی- پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (پژوهشکدۀ اسلام تمدنی)پژوهشهای عقلی نوین۲۵۸۸-۲۶۱۹2320181213Passible God and Immutable God: Consistency or Inconsistency?خدای تأثرپذیر و خدای تغیّرناپذیر: سازگاری یا ناسازگاری؟45606624810.22081/nir.2018.66248FAمیثممولاییدانشجوی دکتری / دانشگاه قم / دبیر آموزش و پرورشJournal Article20170421In traditional theology, God has a unique feature that does not exist in creatures: the Lord is of maximum perfection. Immutability is an attribute of His perfection, which shows God’s perfection would neither increase nor would it diminish. God’s impassibility shows God would not be grieved by human sufferings since this would negate the maximum immutability and perfection of God, which requires unchanging bliss. Thus, God’s immutability forbids theists from accepting impassibility. Based on omniscience, this paper tried to argue that: a) God’s omniscience could be a proof for His passibility; b) the essence of omniscience would hinder “embracing that God’s mutability depends on His passibility.” The reason is that God’s maximum perfection entails His essential knowledge to include all true proposition of the past and the future eternity. Thus, His sad awareness of human suffering would not entail a change in God. In other words, from the beginning, God in his omniscience knows the human suffering. Thus, accepting the sorrow of God, due to the suffering and the evil of humankind, should not create changes in Him. Accepting this view not only solves one of the issues of the atheists but also helps strengthen and promote theism. The God who shares happiness and sorrow with the believers is more deserving of worship than the God who is an indifferent observer of human suffering.بنابر دیدگاه الهیات سنتی، خداوند دارای ویژگیهایی منحصر بهفرد است که در مخلوقاتش وجود ندارد. در این سنت، خداوند موجودِ کامل حداکثری است. از جملۀ این کمالات، میتوان به تغیّرناپذیری اشاره کرد که بر اساس آن کمالات خدا نه افزوده و نه کاسته میشود. از سوی دیگر خداوند، تأثرناپذیر نیز معرفی میشود؛ که بر اساس آن خداوند از رنجهای انسان دچار اندوه نمیگردد، زیرا این امر با تغیّرناپذیری و کمالِ حداکثری خدا، که مستلزم برخورداری از سعادت لایتغیر است، منافات دارد. بنابراین تغیّرناپذیری خدا، خداباوران را از پذیرش تأثرپذیر بودن خداوند منع میکند.<br /> در این نوشتار سعی بر آن است با محوریت قرار دادن علم مطلق، این دعاوی اثبات شود که: اولاً علم مطلق خدا، میتواند شاهدی بر تأثرپذیریاش باشد و ثانیاً ماهیت علم مطلق مانع از « قبول تغیّرپذیری خدا به وابستۀ تأثرپذیری خواهد بود»، زیرا کمال حداکثری خدا مستلزم آن است که علم او، ذاتی و شامل تمام گزارههای صادق، از ازل تا ابد باشد. در نتیجه آگاهی و اندوهگینی او از رنج آدمی، مستلزم تغییر در خداوند نخواهد بود. به عبارت دیگر خدا به جهت علم مطلقش از ازل به رنج آدمی آگاهی دارد، پس قبول اندوه خدا از رنجها و شرارتهای آدمی نباید تغییری در او تعالی ایجاد نماید. قبول این دیدگاه نه تنها یکی از مسائل خداناباران را حل میکند، بلکه در تقویت و ترویج خداباوری نیز مؤثر است، زیرا خدایی که با مؤمنان در غم و شادیها شریک است، شایستگی بیشتری برای پرستش دارد تا خدایی که ساکن و بیتفاوت نظارهگر رنجهای آدمیست.دفتر تبلیغات اسلامی- پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (پژوهشکدۀ اسلام تمدنی)پژوهشهای عقلی نوین۲۵۸۸-۲۶۱۹2320181213The Intelligent Design and the New Atheismنظریۀ طراحی هوشمند در مواجهه با خداناباوری جدید61786624910.22081/nir.2018.66249FAمرتضیپیروجعفریدانشجوی دکتری فلسفه مدرسی معارف دانشگاه فردوسی مشهدحجتایمانی کیادانشجوی دکتری فلسفه دانشگاه تربیت مدرس تهرانمحمدجوادعنایتی رادعضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهدJournal Article20170407Understanding currents of the new atheism and the challenges this atheism poses to theists are serious issues, which caused Christian theologians to respond. The new atheism is a new version of atheism, which has attacked beliefs in any religion, and the Christian faith in particular. In the 1990s, defenses of devotees of the religion rose against atheism. The intelligent design theory was one of the scientific apologies against this trend. This paper examined the effectiveness of this defense and whether this theory succeeded against the new atheism. We concluded the intelligent design theory failed to prove an intelligent designer in facing challenges like the anthropic principle, the theory of evolution, and other theological explanations of the world.جریانشناسی خداناباوری جدید و چالشهایی که پیش روی دینورزان قرار داده است از جمله مسائل جدی میباشد که در این سالها، الهیدانهای مسیحی را به موضعگیری واداشته است. خداناباوری جدید، خوانشی جدید از الحاد است که هجمهای خصمانه علیه هرگونه دینباوری، به ویژه دیانت مسیحی، را سرلوحۀ فعالیتهای خود قرار داده است. در سالهای منتهی به دهۀ اول قرن بیست و یکم، دفاعیههای متعهدان به دین در برابر این هجمۀ جدید افزایش یافته است که نظریۀ «طراحی هوشمند» یکی از دفاعیههای علمی در برابر این جریان محسوب میشود. این نوشتار به بررسی این دفاعیه در برابر خداناباوری جدید پرداخته و کارایی و توفیق آن را در رسیدن به اهداف خود بررسی مینماید. در نهایت این نتیجه به دست میآید که نظریۀ طراحی هوشمند در برابر چالشهایی که با آن مواجه است، مانند، اصل آنتروپیک، نظریۀ فرگشت، و برخی تبیینهای الهیاتی دربارۀ جهان، قادر به اثبات طراحی هوشمند برای جهان نیست. در نتیجه برای اثبات طراح هوشمند باید به دنبال دلایل فلسفی و الاهیاتی دیگری بود.دفتر تبلیغات اسلامی- پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (پژوهشکدۀ اسلام تمدنی)پژوهشهای عقلی نوین۲۵۸۸-۲۶۱۹2320181213he Place of Religious Experience in Suhrawardi’s Illuminationism Based on the Model of Philosophy as a Way of Lifeجایگاه تجربۀ عرفانی در مکتب اشراق سهروردی بر اساس الگوی فلسفه به مثابه روش زندگی79966625010.22081/nir.2018.66250FAزهرارستاخیز قصرالدشتیدکتری فلسفه تطبیقی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهرانJournal Article20170304Hadot believed quiddity and reality of ancient philosophy rooted in the experience of unification and mystical experience. In his opinion, the doctrines of philosophical schools were spiritual exercises designed to qualify the soul for the experience of the transcendent. Suhrawardi, like Hadot, founded the doctrines of illumination on the experience of the transcendent, intuition and illumination. <br />Given this similarity, and following the model of <em>Philosophy as a Way of Life</em>, this article investigated the place of religious experience in Suhrawardi’s Illuminationism to have a better understanding of his school. In conclusion, the paper argued the purpose of the School of Illumination was to introduce a comprehensive and practical plan to the audience to increase their understanding and to prepare them for the experience of a different life.پییر آدو معتقد است ماهیت و حقیقت ِفلسفۀ دورانِ باستان، در تجربۀ اتحاد و تجربۀ عرفانی ریشه دارد. از نظرِ او تعالیم و آموزههای مکاتبِ فلسفی، تمرینهای معنوی هستند که به منظورِ آمادهسازیِ نفسِ مخاطب برای تجربۀ امرِ متعالی، ارائه شدهاند. سهروردی نیز حکمتِ اشراق را مبتنی بر تجربۀ امر متعالی و مشاهده و اشراق بنا میکند. بنابراین در این مقاله با استفاده از الگوی فلسفه به مثابه روش زندگی، به بررسی جایگاه تجربۀ عرفانی در مکتب ِاشراق میپردازیم، تا از این رهگذر، به شناخت هر چند عمیقتر مسائل این مکتب نائل گردیم. بر این اساس هدف از تأسیس حکمتِ اشراق را می توان، ارائۀ برنامهای جامع و عملی دانست که با کمک به ارتقاء سطح ِآگاهی مخاطب، او را برای تجربۀ نوعی دیگر از زندگی آماده میسازد.دفتر تبلیغات اسلامی- پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی (پژوهشکدۀ اسلام تمدنی)پژوهشهای عقلی نوین۲۵۸۸-۲۶۱۹2320181213The Evolutionary Explanation of Human Nature in Comparison with the Theory of Fitrah (with an Emphasis on Human as a Moral Being)بررسی تبیین تکاملی ماهیت انسان و مقایسه آن با نظریۀ فطرت در جهان بینی دینی (با تأکید بر انسان بهعنوان موجودی اخلاقی)971196625210.22081/nir.2018.66252FAهالهعبداللهی راددکتری فلسفه دین دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهرانJournal Article20170430Evolutionary biology along with evolutionary psychology consider human nature as evolving, not constant and unchanging. As the biological nature is always exposed to evolutionary flows, human nature is influenced by evolution as a part of the whole. In religious worldview, <em>fitrah</em> (i.e. primordial nature) is an exclusive nature created solely for the human. This nature differs from the one found in inanimate and vegetative beings and is distinct from the “instinct” that exists in animals. In a religious worldview, innateness is a blessing from God to humankind to guide them to perfection and salvation. This paper discussed the biological explanations of human nature with an emphasis on the moral sense and the religious narrative of primordial nature (as the fundamental essence of human nature and what distinguishes them from other beings). In defining the fitrah, we concluded it was possible to consider an expanded meaning that: a) contained the exclusive nature of human beings to distinguish them from other beings; b) was consistent with the biological explanations of human evolution. In this definition, we took the primordial nature in religion equal to rationality in biological views. Both views agreed that the development of this nature led human towards religion and morality.زیستشناسی تکاملی و همسو با آن، روانشناسی تکاملی، طیبعت انسانی را بهعنوان چیزی که تکامل مییابد و نه ماهیتی ثابت و غیرقابلتغییر در نظر میگیرد. همانطور که کل طبیعت زیستی همیشه در معرض جریانهای تکاملی است، طبیعت انسان نیز بهعنوان جزیی از کل، تحت تأثیر تکامل قرار میگیرد. از طرفی در جهانبینی دینی، فطرت، سرشت ویژه و آفرینش خاص انسان است که غیر از طبیعت-که در همۀ موجودات جامد یا نباتی و بدون روح حیوانی یافت میشود- و متمایز از «غریزه» -که در حیوانات و در بُعد حیوانی انسان وجود دارد- میباشد. در جهانبینی دینی، فطرت، موهبتی است که از سوی خداوند به انسان عطا شده است تا او را بهسوی کمال هدایت نماید. در این نوشتار تبیین زیستی از سرشت انسان با تأکید بر حس اخلاقی و تقریر دینی از فطرت (بهعنوان خمیرمایۀ بنیادین ماهیت انسان و وجه تمایز او از سایر جانداران) مورد بحث قرار میگیرد و در نهایت نتیجه خواهیم گرفت که در تعریفِ مفهوم فطرت، میتوان معنای موسعی را در نظر گرفت که هم موجودیت و سرشت خاص انسانی را در تمایز با سایر موجودات تبیین کند و هم با تبیینات زیستی از تکامل انسان همخوانی داشته باشد. در این تعریف باید فطرت در نگرش دینی را معادل عقلانیت در نگرش زیستی در نظر بگیریم که در هردو نگرش با رشد و شکوفایی آن در گونۀ انسان، او را بهسوی دین و اخلاق سوق میدهد.